حلقوم مهیب

مصائب تهرانی بودن

حلقوم مهیب

مصائب تهرانی بودن

حلقوم مهیب، تهران است. همین تهران که فقط یکی دو میلیارد خرج روزانه دارد، به جز مخارج عمرانی. شهری که برای آسوده کردن زنده‌گی در آن پروژه‌هایی باید کلید زده شود که یک قلم کوچک‌شان می‌تواند شهری کوچک یا روستایی را در جای دیگری از این ایران پهناور آباد کند. شهری که خود ما دستی دستی به این روزش انداخته‌ایم. در حقیقت حلقومِ تهران دارد پول‌ها و منابعی را هورت هورت می‌بلعد که حق آن شهرها و روستاها هستند. آن هم نه برای این که در پارک‌های‌شان جشن و سرگرمی برپا کنند یا بزرگ‌راه بسازند و یا نمای شهر را زیباسازی کنند، نه. فقط برای این که راه داشته باشند، بزرگ یا کوچک‌ش پیش‌کش. برای این که آب آشامیدنی لوله‌کشی داشته باشند، یا...
واقعاً چرا سرمایه‌های ما این‌طوری مصرف می‌شود؟
چرا ما این‌طور شده‌ایم؟

بایگانی
۲۲
دی

اگر مشکل تهران در مهاجرت باشد، چاره‌اش هم در مهاجرت است. (این البته یک رابطه‌ی علّی و معلولی نیست، نه لزوماً. این یک...، بماند)

عمده‌ی تعلّق کسانی که از چند دهه‌ی پیش تا به حال، از شهرستان‌ها به تهران مهاجرت کرده‌اند، اشتغال بوده است. آن‌ها به هر شکل به این نتیجه رسیدند که در شهرشان نمی‌توانند معاش خود را تأمین کنند، اما در تهران درندشت بالآخره سوراخی پیدا می‌شود که منبع امرار معاش شود.

 پس ظاهراً معاش قوی‌ترین انگیزه‌ای است که می‌تواند آدمی را به هجرت وادار کند؛ دست از خانه و وطن و خانواده و فامیل و خلاصه همه‌ی تعلقات‌ش بردارد و تن به هجرت بدهد.

تهران به عنوان پای‌تخت، همیشه نسبت به شهرهای دیگر بزرگ‌تر بوده و امکانات بیش‌تری داشته. کار در آن بیش‌تر پیدا می شده و الی آخر. اما در مرحله‌ی امروزی، یکی از خاصیت‌هایی که آن را به وضع انفجار کشانده، این است که برای هر حرفه یا خدماتی هزاران دست وجود دارد. آن‌ها با هم رقابت می‌کنند و از راه‌ها و چاه‌های مختلف، جای خود را در تهران پیدا می‌کنند. اما در مقابل، هر چند که وفور جمعیت است و این یعنی وفور تقاضا، اما برای جا باز کردن رقابتی شدید بین صاحبان حرفه‌ها پیش می‌آید تا آن‌جا که بسیاری از صاحبان حرفه که جنبه‌ی کم‌تری دارند و ظرف‌شان کوچک‌تر است، اخلاق و انسانیت را کنار بگذارند و به جای راه، چاه را انتخاب کنند برای موفقیت...

یک بقالی که اصولاً همه چیز در آن پیدا می‌شود، در یک محله‌ی مثلاً تازه‌ساز پادشاهی می‌کند. اما چند وقت بعد نزدیکی او یک سوپری جدید راه می‌افتد و به دنبال این پدیده‌ی جدید، درآمد بقال کم‌تر خواهد شد. به زودی بقالی سوم و چهارم و... هم راه می‌افتند و این بقال اول احتمالاً مجبور می‌شود برای این کارش به تعطیلی نکشد، تیزر تلویزیونی بزند!! و برای خرید جنس‌های‌ش جایزه بگذارد!

حرفه‌های دیگر هم مشابه هم‌این وضعیت را دارند.

اما در مقابل در شهرستان‌ها ممکن است برای یک حرفه – مثلاً گرافیک و چاپ – هیچ مرجعی پیدا نشود... یک دفعه می‌بینی مثلاً شهر ملایر به خدمات و تخصص همان کسی که از آن‌جا مهاجر الی تهران شده، نیاز دارد. این ملایری عزیز هم در تهران با سختی و وسط یک رقابت تنگ‌تنگ کار می‌کند، بعد هم همه‌ی درآمدش هزینه‌ی زنده‌گی در تهران – بخوانید زنده بودن در تهران – می‌شود، در حالی که می‌تواند این تخصص را در ملایر به کار بگیرد و امرار معاش کند. شاید درآمد کم‌تر باشد، اما به هم‌این نسبت مخارج زنده‌گی هم کم‌تر است، به علاوه‌ی هوای پاک و ترافیک نامحسوس و خانه‌ای جادار و اندازه‌ی شأن خانواده و هزار مزیت دیگر.

خب البته معادلات معاش پیچیده‌تر از این حرف‌ها است؛ قبول دارم. اما مطمئن هستم بسیاری از جوانانی که در ابتدای زنده‌گی به تهران مهاجرت کرده‌اند، حساب و کتاب که بکنند، می‌بینند هم‌این شغل تهران را می‌شود در شهر خودشان با آسوده‌گی بیش‌تری داشته باشند.

اصلاً چرا مهاجرت‌کرده‌ها؟ هر کس که در تهران صاحب حرفه و کارگاهی است که بازارش مشکل دارد، می‌تواند فرصت‌های بکر و به مراتب سودآورتر را در شهرهای کوچک پیدا کند. لزومی هم ندارد که فقط وطن‌ش باشد؛ هر شهری.

اما مهاجرت را دو خصلت لازم است: 1- صبوری، 2- جرأت.

  • مهدی متولیان
۱۶
دی



پست‌هایی که تا این‌جا خواندید، بریده بریده‌های مقاله‌ای است که چند سال پیش نوشته بودم و مطالب بعد از این به‌روزتر خواهند بود.

در هم‌این دو سه روز که بعضی از دوستان وبلاگ را بازدید کردند، ضمن اظهار لطف‌شان گفتند که راه حل هم بدهم و از این حرف‌ها...

خب چیزی نگفته‌ایم که به راه حل برسیم. من که کس و کاره‌ای نیستم که راه حلی بدهم و بعد هم همه به دنبال انجام‌ش بروند به سلامتی مشکل حل شود. چه کسی در ذهن‌های ما قانون کرده که هر کی انتقاد کرده، باید راه حل هم در جیب‌ش داشته باشد؟

شایدم بعضی‌ها فقط کارشان این باشد که از یک منظری شهر را برانداز کنند و به بقیه خبر بدهند که از این منظر شهر این شکلی است؛ هم‌این.

از این‌ها گذشته به نظرم باید قبل از بلعیدن هلوی راه حل، مشکل‌مان را خوب بفهمیم و حدود و ثغورش را ببینیم بل‌که راه حل، خودش خودش را لو بدهد. در مدرسه معلم‌ها به شاگردان‌شان یاد می‌دهند که خوب فهمیدن سوال نیمی از جواب است. من هم عمیقاً به این باور دارم.

برنامه‌ی ما در وبلاگ خوب فهمیدن مسئله‌ی "تهران" است و شاید از دل‌ش لامپی هم در ذهن شمای خواننده روشن شد و کامنت‌ش را پای یکی از هم‌این پست‌ها گذاشتید. من فکر می‌کنم اول باید "نوعی نگاه" را پیدا کنیم تا هم با آن "نوع نگاه" مشکل را تحلیل کنیم و هم چاره را بر اساس آن پیدا کنیم.

خلاصه دندان روی جگر بگذارید و مدتی هم‌راهی کنید. هیچ هلویی برای‌تان ندارم و اصلاً اندازه‌ی این حرف‌ها نیست‌م.

و ضمناً مسئله حل کردن مشکل تهران هم نیست. مسئله یافتن پلان یک آرمان‌شهر است، حالا می‌خواهد تهران باشد، می‌خواهد تهران نباشد. راستی شما فکر می‌کنید آرمان‌شهر ما چه شکلی است؟ اصلاً کلان‌شهر است، یا شهراست یا کمونی چند روستا است؟  

  • مهدی متولیان
۱۵
دی
ابعاد و ملاحظات زنده‌گی در این حلقوم، کم‌کم آن‌قدر گسترده و پیچیده می‌شود که چیزی به نام "فرهنگ شهرنشینی" موضوعیت استقلالی پیدا می‌کند. فرهنگ شهرنشینی یعنی این که چه‌گونه در ازدحام یک‌دیگر از حقوق عادی و مسلّم خود کوتاه بیاییم تا دچار انفجار روانی نشویم. نمی‌دانم آن‌ها که تمدن مدرن را پایه‌گذاری کردند، آیا حساب نکردند که شهروند مدرن در طول عمر ناچیزش چه‌قدر وقت دارد که همه‌ی مهارت‌های الزامی این مدرنیسم کذایی را فرا بگیرد؟ و دیگر کی وقت برای تخصص و حرفه‌ی خودش بگذارد؟ و کی به کار اصلی‌ش، انسان شدن برسد؟!
پیش‌بینی‌ام این است که احتمالاً در چند سال آینده فرهنگ شهرنشینی هم به صورت یک تخصص تعریف خواهد شد که هر کس می‌خواهد در تهران سکونت کند باید یکی دو واحدش را بگذراند گواهی‌نامه‌ی تهرانی شدن دریافت کند!!

از کنار پیش‌بینی‌های بنده ساده نگذرید. باور بفرمایید چند سال پیش که دیدم برای کنترل تردّد عابران در چهارراه ولی‌عصر، 4 تا 8 پلیس یگان ویژه! مستقر شده بودند، به ذهنم رسید که تا چند سال دیگر برای عابرین هم باید قبض جریمه صادر کرد؛ البته در دلم به آن خندیدم، اما دو سه سال بعد در کمال تعجب شنیدم که راه‌نمایی و راننده‌گی تهران تصمیم گرفته برای عابرین پیاده هم قبض جریمه صادر کند. البته بعداً صدایی از اجرا شدن این طرح مضحک بلند نشد، اما من به این نتیجه رسیدم که پیش‌بینی‌های خودم را جدی‌تر بگیرم؛ شما هم هم‌ین کار را بکنید!
  • مهدی متولیان
۱۴
دی


  • مهدی متولیان
۱۳
دی


شاید خیلی‌ها به اغراق بگویند که در این شهر انسان شکنجه می‌شود؛ این سخن اگرچه واقعیت تام ندارد، ولی در واقعیت ریشه دارد. انسان از آن‌جا که جسم و روانش عادت‌پذیر است و از آن‌جا که این شکنجه بسیار تدریجی و نامحسوس شدّت گرفته است، بزرگی رنج آن را احساس نمی‌کند و درد فشار جمعیت را مانند آدمی که اعصابش از کار افتاده باشد، نمی‌فهمد. وگرنه این کدام زنده‌گی است که با هیاهوی هرروزه و صدای گوش‌خراش خودروها و موتورسیکلت‌ها عجین شده است؟! روزهایی که به سفر کوه و دشت و جنگل می‌رویم و سکوت طبیعت را درک می‌کنیم، در می‌یابیم که روان ما آن‌چنان با طبیعت زنده‌گی بیگانه شده است که...
  • مهدی متولیان
۱۳
دی

در تهران مشاغل و حرفه‌های بسیاری هستند که در انواع و اقسام قالب‌ها با هم رقابتی تنگاتنگ دارند و تقلا می‌کنند تا جای مناسبی در بازار عرضه و تقاضای شهر برای خود دست و پا کنند، در حالی که همین حرفه‌ها در شهرهای دیگر مورد نیازند، اما وجود ندارند. هر کدام از شرکت‌ها و مؤسساتی که با مشقّت در تهران برای خود بازاریابی می‌کنند، می‌توانند با کمی شجاعت و چه‌بسا زحمت کم‌تر به شهرستان‌ها روی بیاورند و پس از مدتی جای‌گاه مناسب و رونق مطلوب خود را بیابند. چرا همه چیز باید در تهران به وجود بیاید؟

از حق نگذریم، بیش‌تر از سیاست‌های مسئولین، ذهنیت عمومی مردم هم که رها کردن تهران را بر نمی‌تابد در باد کردن این معضل بسیار مؤثر است...
  • مهدی متولیان
۱۳
دی


عملی نشدن پروژه‌ی انتقال پای‌تخت و یا مهاجرت از تهران و البته مخالفت‌هایی که همیشه در کنار آن‌ها وجود داشته، نشان می‌دهد که برای گسستن اغلال و پابندهای متعدّد و محکمی که پاهای ما - و در حقیقت افکار ما - را به تهران بسته‌اند، اراده و شجاعت بسیاری لازم است. ترک عادت و تحول‌طلبی همیشه محتاج شجاعت و اراده‌ی فوق‌العاده‌ای بوده‌اند. عادت ما به تهران هم از همین قبیل است. البته شرح مطلب به همین ساده‌گی نیست. پشت این عادت و وابسته‌گی، کوهی از نظرات کارشناسی و مدیریتی هم وجود دارد که یا با تأیید ضمنی اصل تمرکززدایی و یا با ردّ آن به این نتیجه‌ی نهایی می‌رسند که کندن از تهران ممکن نیست یا آن‌قدر طاقت‌فرسا و هزینه‌بردار است که اگر از آن منصرف شوی، سنگین‌تر است.

  • مهدی متولیان
۱۳
دی

تهران اکنون به حلقوم مهیبی مبدّل شده که هر چه در آن امکانات و بودجه‌ی کشور را بریزیم، پُر نمی‌شود که هیچ، هر روز بزرگ‌تر و مهیب‌تر می‌شود. این وضعیت، قبل از بررسی تبعات گوناگون، یک بی‌عدالتی مبسوط را با خود دارد. شاید طبیعی باشد که پای‌تخت یک کشور دارای امکانات و نیازمند هزینه‌های بیش‌تر نسبت به سایر شهرها باشد، اما پذیرش این واقعیت به معنی پذیرش این روی‌کرد افراط‌گونه به تمرکز بر تهران نیست.

در این وبلاگ پیرامون این موضوع با شما بگو مگو می‌کنم!...

  • مهدی متولیان
۱۳
دی

تصور کنید 10 یا 15 سال بعد، تهران:

-    پیاده‌روها مانند خیابان‌ها خط‌‌‌کشی می‌شوند، پیاده‌روهای سمت راست خیابان برای مسیر رفت مردم و پیاده‌روهای سمت چپ برای برگشت قرار داده می‌شوند!

-    حجم نیروهای پلیس برای کنترل رفت و آمد تا آن‌جا بالا می‌رود که به طور متوسط برای هر شهروند یک پلیس مشغول فعالیت است! علی‌القاعده مدیریت این تعداد پلیس و رفع نیازهای آنان، خود یک معضل حاد خواهد بود.

-    مقرر می‌شود تا هر کس با سرعت بالاتر از حدّ مجاز در پیاده‌رو بدود، مبلغ یک میلیون تومان جریمه شود! (تورم را هم در نظر گرفته‌ام!).

-    تردّد موتورسیکلت در تهران بالکل ممنوع خواهد شد!

-    اتوبوس‌ها به قدری زیاد می‌شوند که در خط‌های ویژه‌ با فاصله‌ی یک تا دو متر از هم‌دیگر حرکت می‌کنند و از بالا که نگاه کنی، به شکل یک قطار چند کیلومتری به نظر می‌رسند. با این حال باز هم مسافران در حال له‌شده‌گی سوار آن‌ها می‌شوند!

-    در دولت وزارتی به نام «وزارت کنترل ترافیک پای‌تخت» تشکیل خواهد شد و کسر قابل توجهی از بودجه‌ی کشور در هر سال، بی بحث و جدل، در اختیار آن قرار خواهد گرفت.

-    وزرای این وزارت‌خانه هر کدام با انبوهی از برنامه‌های جامع و ضربتی و زودبازده و... از مجلس رأی اعتماد می‌گیرند، اما حدّ اکثر شش ماه دوام می‌آورند، حالا یا خودشان سرسام می‌گیرند و استعفا می‌دهند و یا به واسطه‌ی استیضاح نماینده‌گان سرنگون می‌شوند!!

-    80% مردمی که روزانه در تهران و محیط‌های کاری مشاهده می‌شوند، ساکن تهران نیستند و هر روز صبح مسافتی بین 40 تا 200 کیلومتر را از منزل تا محل کار خود می‌پیمایند. شهرک‌های و شهرهای اطراف تهران اشباع شده‌اند، اما تهران هنوز اشباع نشده!! از این تعداد حدود 40 تا 50% از شهرهای قم، قزوین، سمنان، آمل و بابل، کاشان و حتا شاهرود به تهران می‌آیند. در نظر داشته باشید که تا آن زمان تکنولوژی آن‌قدر پیش‌رفت کرده که قطارها، اتومبیل‌های تندرو و البته هواپیما و به احتمال بسیار زیاد بال‌گردههای شخصی! رنج این فواصل را بر مردم هم‌وار می‌کنند!

-    ... شما حدس بزنید!

  • مهدی متولیان
۱۳
دی

تا کی می‌شود قوانین را سخت‌تر و تنگ‌تر کرد؟ چه‌قدر می‌توان جریمه‌ها را سنگین کرد؟ تا چند اتومبیل و موتورسیکلت‌ - که به هر حال لوازم معاش مردم هستند - را می‌توان توقیف کرد؟ آیا کسی از مسئولین هست که دورنمای این شیوه‌های چاره‌اندیشی را هم ببیند؟

مسئولین ما برای مبارزه با ترافیک مترو را گسترش می‌دهند، بزرگ‌راه بیش‌تری می‌سازند، پلیس‌ها را بیش‌تر می‌کنند، قوانین را سخت‌تر، جریمه‌ها را سنگین‌تر و با این روش‌ها تهران را قابل تحمّل می‌سازند. اصلاً هم مهم نیست که تا روزی که یک بزرگ‌راه به بهره‌بردای برسد، جمعیّت شهر آن‌قدر افزایش پیدا کرده که عملاً آن بزرگ‌راه نمی‌تواند گرهی را باز کند. این طرز فکر یا به‌تر است بگوییم این بی‌فکری، نمی‌تواند در نظر بگیرد که توسعه‌ی امکانات تهران، خود عاملی است که مهاجر بیش‌تری را به این‌جا سرازیر می‌کند.

  • مهدی متولیان